گوشواره با ارزش

گوشواره با ارزش

گوشواره با ارزش

روزی زنی از اهالی دینور نزد من آمد و گفت: پسرابی روح! تو در شهر ما از جهت دین و تقوا مطمئن ترین افراد ،هستی میخواهم امانتی به تو بسپارم که آن را به اهلش برسانی و نسبت به ادای امانت استوار باشی گفتم باشد، ان شاء الله موفق خواهم شد.

:گفت در این کیسه سربسته مقداری در هم نهاده ام، آن را باز مکن و در آن نگاه نکن تا آن را به کسی که از محتوای آن تو را آگاه سازد برسانی؛ وضمناً این هم گوشواره من است که ده دینار ارزش دارد، در آن سه دانه مروارید به ارزش ده دینار تعبیه شده است.

و نیز از حضرت صاحب الزمان سئوالی دارم که باید جواب آن را پیشاز آن که تو سئوال کنی بفرمایند. گفتم سؤالت چیست؟

گفت مادرم هنگام عروسی من ده دینار از کسی که من او را نمیشناسم قرض گرفته بود من میخواهم آن را پس بدهم اگر حضرت آن شخص را برای من معلوم نموده و دستور بفرمایند، قرضم را ادا میکنم با خود گفتم این مطلب را چگونه به جعفر بن علی جعفر کذاب، عموی امام زمان این که ادعای امامت دارد بگویم؟

بعد گفتم این سئوالات امتحانی است بین من و جعفر بن على .

احمد بن ابی روح :گوید آن مال را برداشتم و حرکت کردم وارد بغداد شدم در بغداد به نزد حاجز بن یزید وشاء از وکلای امام زمان رفتم و بر او سلام کرده و نشستم گفت حاجتی داری؟ 

گفتم مالی نزد من هست که تا از کیفیت و مقدار آن خبر ندهید، نمی توانم آن را به شما تحویل دهم

گفت ای احمد بن ابی روح باید به سامرا بروی.

 گفتم: لا اله الا الله ! عجب کاری به عهده گرفته ام!

 وقتی به سامرا رسیدم گفتم ابتدا نزد جعفر میروم بعد فکری کردم و گفتم نه اول به منزل امام حسن عسکری می روم، اگر توسط امام زمان ، امتحان آشکار شد که هیچ و اگر به نتیجه نرسیدم نزد جعفر

خواهم رفت.

به محله عسکر ،رسیدم هنگامی که به خانه امام حسن عسکری نزدیک شدم، خادمی بیرون آمد و گفت تو احمد بن ابی روح هستی؟

گفتم: بله !

:گفت این نامه مال توست آن را بخوان. در آن نامه نوشته بود بسم الله الرحمن الرحیم. ای پسر ابی روح! عاتکه دختر دیرانی کیسه ای که هزار درهم به گمان تو در آن است به تو امانت سپرده در حالی که گمان تو درست نیست. تو ادای امانت کرده و کیسه را باز نکردی و نمیدانی در ا در آن چه مقدار وجود دارد؟ در آن هزار درهم و پنجاه دینار ،است، و گوشواره ای که آن زن گمان میکرد که ده دینار ارزش دارد درست گفته ولی گوشواره با دو نگینی

که سه دانه مروارید در آن تعبیه شده کمی بیش از ده دینار ارزش دارد. گوشواره را به فلانی کنیز ما بده که آن را به او بخشیده ایم، و به بغداد برو و مال را به حاجز بده و او آنچه به تو برای هزینه سفرت میدهد، بگیر. اما آن ده دیناری که آن زن گمان میکند که مادرش در عروسی او قرض گرفته و نمی داند که صاحبش کیست این چنین نیست، او می داند صاحب آن پول کیست؟ صاحب آن ده دینار کلثوم، دختر احمد است که از دشمنان ما اهل بیت است و آن زن دوست ندارد که آن را به او بدهد و می خواهد آن را بین خواهران خود قسمت .

کند ما به او اجازه دادیم که ما بین خواهران نیازمندش تقسیم نماید. مطلب دیگر این که ای ابی روح برای امتحان جعفر به نزد او مرو، به دیار خود بازگرد که عمویت فوت کرده است خداوند اهل و مال او را روزی

تو کرده است.

بعد از خواندن نامه به بغداد بازگشتم و کیسه را به حاجز دادم، آن را شمرد هزار درهم و پنجاه دینار ،بود سی دینار به من داد و گفت دستور دارم که این را برای خرجی به تو بدهم من سی دینار را گرفته و به خانه ای که برای اقامت در بغداد گرفته بودم .بازگشتم در این هنگام خبر آوردند عمویت مُرده و خانواده ام خواسته اند که بازگردم.

پس از بازگشت دیدم خبر صحیح ،بوده و سه هزار دینار و صد درهم به من به ارث رسیده است.

اسکرول به بالا