چرا من؟

چرا من؟

چرا من؟

محمد بن علی بن متیل میگوید:

روزی محمد عثمان دومین نائب امام مرا به نزد خود فرا خواند.

وی چند تکه پارچه ای که نوشته شده ،بوده به همراه کیسه ای که چند درهم در آن بود به من داد و گفت همین حاال شخصاً به طرف «واسط» حرکت کن.

وقتی به رودخانه کنار شهر رسیدی مسیر رودخانه را به طرف باال طی کرده و اینها را به اولین کسی که گفت همین حاال شخصاً رسیدی تحویل بده.

من آنها را تحویل گرفتم وقتی به آن چند تکه پارچه ظاهرا کم ارزش و آن چند در هم نگاه کردم کمی ناراحت شدم که چرا باید کسی مثل من برای تحویل این محموله کم ارزش این مسافت طولانی را برود؟

در حالی که من موقعیت و وظایف مهم تر و با ارزشتری داشتم به هر حال این مأموریت را پذیرفتم و به طرف شهر «واسط» به راه افتادم وقتی به محل قرار رسیدم دیدم محمد بن قطاة صيدلاني، وكيل موقوفات «واسط»، آنجا ایستاده است.

همین که مرا دید گفت: مرا که می شناسی تو کیستی؟

گفتم: من جعفر بن محمد بن متیل هستم.

او قبلا نام مرا شنیده بود و مرا به خوبی شناخت.

آنگاه یکدیگر را در آغوش کشیدیم. به او گفتم :  عثمان سلام رساند و این چند تکه پارچه و این چند درهم را به من داد تا به شما تحویل دهم.

او گفت: خدا را شکر خوب شد که آمدی عبد الله عامری وفات یافته است من میخواستم برای کفن او مقداری پارچه تهیه کنم.

کنم وقتی بسته را گشود متوجه شدیم که نوعی برد یمانی که «حبرة» نام دارد و به اندازه کفنی ،است و مقداری کافور در آن نهاده شده و وجه داخل کیسه نیز به اندازه مزد بار بران و گورگنان است.

به اتفاق جنازه عبدالله را تشییع نموده و به خاک سپردیم و من مراجعت نمودم !!

اسکرول به بالا