چرا احسان ما را رد نمودی

چرا احسان ما را رد نمودی

چرا احسان ما را رد نمودی

بن فضل یمنی میگوید:

میخواستم به شهر سامرا سفر نمایم که هدیه ای از ناحیه مقدسه حضرت به دستم رسید این هدیه کیسه ای بود که چند سکه طلا و دو دست لباس در آن بود.

وقتی به آن هدیه به ظاهر مختصر نگاه کردم دیدم حش خود بزرگ بینی در من برانگیخته شد و با خود گفتم آیا من در نزد حضرت همین مقدار ارزش دارم؟ به همین جهت با بی شرمی هدیه را بازگرداندم.

ولی بلافاصله از این کارم پشیمان شدم و نامه ای به حضرتش نوشته و از آن ناحیه مقدسه پوزش طلبیده و از حق تعالی طلب بخشش نمودم آنگاه از شدت اندوه گوشه گیر و افسرده شدم با خود عهد کرده و سوگند خوردم که اگر آن کیسه بازگردانده شود چیزی از آن را خرج نکنم، بلکه آن را نگاه خواهم داشت تا به پدرم تحویل دهم که او از من داناتر است.

چندی بعد نامه ای از حضرت حجت خطاب به کسی که این هدیه را برگردانده بود رسید در آن نامه مرقوم فرموده بودند: «این که هدیه را پس گرفتی اشتباه نمودی مگر نمیدانی که ما گاهی نسبت به شیعیان خود این گونه عمل میکنیم و آنها اغلب به عنوان تبرک چیزی از ما درخواست میکنند.

و در آن نامه به من هم خطاب شده بود اشتباه کردی که احسان ما را رد نمودی، و چون از خدا طلب بخشایش نمودی همانا خداوند از گناهت گذشت. و چون قصد کرده ای که از آن به عنوان خرج راه استفاده نکنی، به همین جهت آن را به تو نمیدهیم اما از آن دو دست لباس باید جهت احرام استفاده کنی!»

پس از تشرف به سامرا به بغداد بازگشتم در بغداد افسرده و دلتنگ بودم چون دوست داشتم به حج نیز مشرف شوم با خود گفتم میترسم امسال نتوانم به حج مشرف شده و به خانه خود بازگردم نامه ای در این خصوص برای حضرت ا .نوشتم به خدمت ابا جعفر محمد عثمان رفتم تا جواب نامه را بگیرم حضرت الله مرقوم فرموده بود برو» به فلان مسجد که در فلان جاست. آنجا مردی نزد تو خواهد آمد و تو را بدانچه نیاز داری مطلع خواهد ساخت». به همان مسجد .رفتم به دنبال ،من مردی داخل شد به من نگاه کرد و سلام نمود و خندید و گفت مژده بده امسال به حج مشرف میشوی و صحیح و سالم نزد خانواده ات باز میگردی.

ان شاء الله !» با خوشحالی نزد ابن وجناء ، قافله دار رفتم و از او خواستم که به اندازه پولی که به عنوان کرایه به او میدهم مرکبی در اختیارم بگذارد اما او نپذیرفت.

چند روز بعد دوباره او را دیدم با هیجان  به من گفت: کجایی؟! چند روز است که دنبالت میگردم حضرت مرا مأمور فرموده اند که محمل و مرکبی به تو کرایه دهم قبل از حرکت به سوی ،مگه نامه ای برای حضرت نا نوشتم و از سه مطلبی که داشتم یکی را به گمان این که شاید صورت خوشی نداشته باشد، مطرح نکردم حضرت ا نه تنها پاسخ دو موضع مندرج در نامه را مرقوم فرموده بودند، بلکه در مورد مطلب سوّم فرمودند: «عطر خواسته بودی! مقداری هم عطر در خرقهای سفید نهاده و عنایت فرموده بودند.

من آن را در محمل خود روی شتر نهاده بودم. در منزل «عُسفان» شترم رم کرد و محمل افتاد و تمام اثاثیه ام پراکنده شد. همه را جمع کردم اما کیسه ای که عطر و لباس را در آن نهاده بودم گم شد، و هر چه دنبالش گشتم پیدا نشد.

یکی از همراهانمان گفت: دنبال چه هستی؟

گفتم: کیسه ای که همراهم بود.

گفت: چه در آن نهاده بودی؟

گفتم: خرج راهم را.

گفت: من یکی را دیدم که آن را برداشت.

از همه پرسیدم اما ظاهرا بی اعتنایی کردند ، از پیدا شدن آن مایوس شدم.

وقتی به مکه رسیدم و بارها را پیاده کرده و گشودم، اولین چیزی که به چشمم خورد آن کیسه بود در حالی که آن را داخل بار نگذاشته بودم و بیرون محمل بوده و وقتی محمل افتاد تمام اجناسم پراکنده شده بودند.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به بالا بروید