هزار دینار در وجه اسب و شمشیر
ابوالحسن مادرائی میگوید:
وقتی «اذکوتکین» با یزید بن عبدالله ،جنگید و شهر زور که ناحیه وسیعی از مرز عراق تا همدان است به تصرف خود در آورد و به خزائن يزيد بن عبدالله دست یافت ما مجبور شدیم که خزانه را بدون هیچ کم و
کاستی به اذکوتکین تحویل دهیم مشغول این کار بودیم که شخصی نزد من آمد و گفت: یزید بن . عبد الله فلان اسب و فلان شمشیر را جهت تقدیم به حضرت حجت (عج) کنار گذاشته بود آنها را به من بده من از تحویل آنها خودداری کردم و امیدوار بودم که بتوانم آنها را برای مولایم حضرت حجت الا نگهدارم اما مأموران اذکوتکین» سخت گرفته و به دقت همه چیز را بررسی کردند به همین جهت من نتوانستم که از تحویل آن دو خودداری کنم.
من ارزش آن دو را حدودا هزار دینار تخمین زدم و وجه آن را کنار گذاشتم و آن دو را تحویلشان دادم و به خزانه دار :گفتم این هزار دینار را بگیر و در یک جای مطمئن نگه دار و هرگز آن را برای خرج کردن به من نده هرچند بسیار نیازمند باشم.
روزی در خانه نشسته بودم و به کارها رسیدگی میکردم گزارشات را گوش میدادم و امر و نهی میکردم ناگاه ابوالحسن اسدی که گاهی نزد و من نیازهای او را بر طرف میکردم نزد من آمد. مدت زیادی من نیز از انجام کارها بسیار خسته شده بودم و میخواستم استراحت کنم گفتم چه کاری داری؟
:گفت باید تنها با تو سخن بگویم من به خزانه دار دستور دادم که جایی در خزانه برای ما آماده کند وقتی نامه کوچکی را بیرون آورد که حضرت حجت در آن
وارد خزانه شدیم .
خطاب به من نوشته بود ای احمد بن حسن هزار دیناری را که بابت وجه آن اسب و آن شمشیر در نزد تو داریم به ابوالحسن اسدی تحویل بده! هنگامی که از آن مضمون نامه مطلع شدم به سجده افتادم و خدا را شکر کردم که بر من منت نهاد و دانستم که ایشان حجت برحق خداوند هستند. زیرا هیچ کس غیر از خودم از این موضوع اطلاعی نداشت. آن قدر از منتی که خداوند بر من نمود خوشحال شدم که سه هزار دینار نیز بر آن مال افزودم .