عبارات نامرئی
محمد بن شاذان میگوید:
مردی از اهالی شهر بلخ مالی را به همراه نامه ای برای امام می فرستد.
او انگشت خود را مانند قلم روی کاغذ حرکت میدهد بدون این که اثری برجای بگذارد و به وسیله آن عبارت عجیب و نامرئی از امام التماس دعا مینماید و به قاصد میگوید این مال را به کسی بده که نامه را به تو بازگو کند.
قاصد به سوی سامرا حرکت میکند وارد شهر میشود و به محله عسکر می رود. ابتدا سراغ جعفر کذاب را گرفته و مطلب را از او جویا می شود.
جعفر گفت: آیا به بداء ایمان داری؟
مرد گفت: آری.
جعفر :گفت برای صاحب نامه بداء حاصل شده و به تو امر کرده که این مال را به من بدهی.
آن مرد گفت: این جواب مرا قانع نمیکند.
آن شخص این را میگوید و از نزد جعفر خارج می شود، او در میان شیعیان می چرخید تا این که نامهای بدین مضمون به او رسید «این مالی است که میخواستند به حیله از چنگ تو خارج سازند! آن را روی صندوقی نهاده بودی با این که دزدان هر چه داخل صندوق بوده برده اند، آن مال سالم مانده است!».
نامه صاحب مال را فرستادم آن را برگردانده و مرقوم فرموده بودند: با آن عبارات نامرئی التماس دعا نموده ای خدا حاجتت را برآورده سازد».
و بعدها حاجت آن مرد بلخی نیز برآورده شد!