به امید دیدار یار
يعقوب بن يوسیف غشانی میگوید:
سال ۲۸۱ هجری قمری در مصر ،بودم مردی خراسانی که زبان عربی را خوب بلد نبود نامه ای از امام همراه با سی دینار برایم آورد که در آن نامه امام زمان امر فرموده بود که آن سال به حج مشرف شوم.
من نيز که سالها آرزوی ملاقات ایشان را داشتم به امید دیدن آن حضرت به قصد حج خارج شدم ده سکه از آن پول را که امام فرستاده بود و شش سکه آن به نام حضرت رضا ضرب شده بود نگه داشتم و نذر کردم که آنها را در مسجد الحرام در مقام ابراهیم بیندازم.
وقتی به مگه رسیدیم ، یکی از همراهان ما که بیش تر سنی بودند خانه را که معروف به «دار الرضا » بود و در کوچه ای در بازار «اللیل» قرار داشت برای ما کرایه کرد پیرزنی گندم گون در آن خانه زندگی میکرد.
وقتی فهمیدم که آنجا خانه امام رضا بوده است، از آن پیرزن پرسیدم تو با اهل این خانه چه نسبتی داری؟ و چرا اینجا را «دار الرضا» نامیده اند؟
پیرزن گفت: من از خدمتگزاران این خاندان هستم و روزگاری امام رضا به این جا بوده و مرا امام حسن عسکری در آن ساکن نموده است زیرا من خادمه ایشان بوده ام.
چون این مطلب را از او شنیدم با او انس پیدا کردم اما موضوع را از همراهانم که شتی بودند مخفی میکردم.
طبق معمول شب هنگام از طواف باز میگشتیم همراه همسفرانم داخل خانه شده و در را از پشت با سنگ بزرگی محکم میکردیم و خود نیز پشت در دور تا دور میخوابیدیم.
شبی اتفاق عجیب افتاد و این اتفاق چند شب پی در پی نیز تکرار شد.
بدین ترتیب که شب هنگام ابتدا نوری در فضای اتاق مانند نور مشعل ساطع میشد و در بدون این که کسی از اهل خانه دخالت داشته باشد خود به خود باز میشد.
مرد گندم گونی که اندامی متوسط و ورزیده و نشان سجده بر پیشانی داشته و دو پیراهن بر تن و شلواری به پا داشت و چهره خود را با پارچه نازکی پوشانده بود و کفش و جورابی به پا نموده بود وارد خانه می شد و به اتاق بالایی که محل سکونت پیرزن بود میرفت و نوری هم که ساطع بود همراه او از پله ها بالا می رفت؛ بدون این که چراغی دیده شود.
پیرزن قبلاً به ما گفته بود که دختری در اتاق بالا زندگی میکند و به کسی اجازه نمی داد که به آن جا برود.
من که شتی بودند میگفتند اینها شیعه و علوی هستند و آن دختر صیغه این مرد است و به گمانشان که این کار حرامی است؛ زیرا اهل سنت صیغه را بنا به نظر عُمر حرام میدانند کہ بعد از این که آن مرد خارج میشد به طرف در میآمدیم و میدیدیم سنگ به همان ترتیب پشت در قرار دارد و هیچ حرکتی نکرده است!
من نیز وقتی این رفت و آمد شبانه را دیدم از غفلتی که داشتم نسبت به اهل خانه احساس بدی پیدا کردم به همین خاطر، نزد پیرزن رفتم تا درباره موضوع رفت و آمد آن مرد تحقیق کنم.
به او گفتم: فلانی من میخواهم درباره مطلبی خصوصی با تو صحبت کنم هرگاه دیدی که در خانه تنها هستم فورا نزد من بیا رازی را با تو در میان بگذارم اما به خاطر کسانی که با تو هستند، امکان آن را نیافته ام .
گفتم: چه میخواستی بگویی؟
گفت: با دوستان و شریکانت درگیر نشو.
گفتم: این موضوع را چه کسی میگوید؟
او با درشتی گفت: من میگویم!
من هم دیگر در این مورد چیزی نگفتم که مبادا ناراحت شود، اما پرسیدم: کدام رفقایم را میگویی؟
زیرا فکر میکردم منظور او همراهان شتی مذهیم هستند که با من به حج آمده اند.
او گفت: منظورم آنهایی هستند که هم وطنت بوده و با تو در یک خانه زندگی می کنند.
آنگاه تازه به یاد آوردم که او چه کسانی را میگوید زمانی با گروهی که در یک خانه به سر می بردم و مذهب دیگری داشتند، بر سر مسایل اعتقادی بحث کردم.
آنها نیز از من نزد حاکم بدگویی کرده و مرا به بد دینی متهم ساختند تا آنجا که مجبور شدم فرار کرده و پنهان شوم.
به دلم الهام شده بود که آن مردی را که آن چند شب دیده بودیم امام زمان است.
همچنین یقین داشتم که پیرزن از دوستداران اهل بیت است. به همین خاطر پرسیدم تو را به خدا قسم! آیا امام زمان را به چشم دیده ای؟
گفت: نه با چشمم ندیده ام زیرا وقتی نرجس خاتون او را باردار بود من از نزد امام حسن عسکری مرخص شدم ولی ایشان به من مژده دادند که در آخر عمر امام را زیارت خواهم نمود و فرمود: همان گونه که در خدمت من بوده ای در خدمت او خواهی بود.
من غسانی آن ده سکه ای را که شش تای آنها به نام مبارک امام رضا شد شده بود و قصد داشتم به مقام ابراهیم بیندازم، به او دادم و با خود گفتم اگر آن را به یکی از سادات فاطمی بدهد بهتر از آن است که در مقام ابراهیم بیندازم و ثوابش نیز بیشتر خواهد بود.
آنگاه به او گفتم: اینها را به یکی از سادات فقیر بده و با خود نیت کردم که آنها را به همان مرد ناشناس بدهد.
او سکه ها را از من گرفت و به اتاق بالا رفت و بعد از ساعتی بازگشت و گفت: او میگوید: «ما در این سکه ها حق نداریم، آن را همان جا که نیت کرده ای بینداز!
ولی این سکه های رضوی را به ما بده و عوض آن را بگیر و آنها را آن جایی که نیت کرده ای بینداز!
من هم چنین کردم و با خود گفتم این دستور همان مرد است.
آنگاه رونوشت نامه ای را که امام برای «قاسم بن علا» آذربایجانی فرستاده بود، به او دادم و گفتم این نسخه را به کسی که نامه های امام را دیده و می شناسد بده!
او گفت: آن را به من بده من میشناسم وقتی نامه را دید، من فكر میکردم که میتواند به خوبی آن را بخواند. ولی او گفت: اینجا نمیتوانم آن را بخوانم.
سپس بازگشت و گفت: درست است نامه امام است و در آن فرموده است شما را به چیزی که قبلاً به شما بشارت نداده بودم و مطلب دیگری بشارت میدهم!
آنگاه پیرزن گفت: به تو نیز میفرماید: هنگامی که به پیامبرت درود می فرستی چه میگویی؟
من گفتم: میگویم
«اللهم صل على محمّد و آلِ محمّدٍ و بارک علی محمد و آل محمد كأفضل ما صليت وباركت و ترحمت على إبراهيم و آل إبراهيم انك حمید
مجيد.»
او گفت: نه، هنگامی که بر آنها درود می فرستی، به همه آنها درود فرست و یک یک ایشان را نام ببر!
گفتم: بسیار خوب.
فردای آن روز در حالی که دفتر کوچکی در دست داشت، از طبقه بالا پایین آمد و گفت: او به تو میگوید هنگامی که بر پیامبر درود می فرستی بر او و جانشینان او این چنین که در این برگه نوشته شده است درود بفرست.
آن را گرفته و به همان ترتیب صلوات فرستادم. صورت صلوات دفترچه مزبور چنین بود:
الله الرحمن الرحيم. اللهم صل على محمد سيد المرسلين، و خاتم النبيين و حجّة رب العالمين المنتجب في الميثاق المصطفى في الظلال، المطهر من كل آفة البرىء من كل عيب، المؤمل للنجاة، المرتجى للشفاعة، المفوض إليه دين الله . اللهم شرف ،بنیانه و عظم برهانه و افلج حجته، و اضيء نوره، و بيض وجهه، و اعطه الفضل و الفضيلة و الدرجة والوسيلة الرفيعة، وابعثه مقاما محمودا يغبطه به الأولون والآخرون. وصل على أميرالمؤمنين و وارث المرسلين، وقائد الغر المحجلين، و سيد الوصيين و حجّة ربّ العالمين وصل على الحسن بن على، إمام المؤمنين و وارث ،المرسلين وحجّة ربّ العالمين. وصل على الحسين بن على امام المؤمنين و وارث المرسلين و حجّة ربّ العالمين وصل على على بن الحسين امام ،المؤمنين و وارث المرسلين، وحجّة ربّ العالمين. وصل على محمد بن على امام المؤمنين و وارث المرسلين، و حجّة ربّ العالمين وصل على جعفر بن محمد امام المؤمنين و وارث المرسلين وحجة رب العالمين وصل على موسى بن جعفر، امام المؤمنين، ووارث المرسلين، وحجّة ربّ العالمين وصل على على بن موسى، امام المؤمنين، و وارث المرسلين، وحجّة ربّ العالمين وصل على محمد بن علی، امام المؤمنين، و وارث المرسلين، و حجّة ربّ العالمين. وصل على على بن محمد، امام المؤمنين و وارث ،المرسلين و حجّة ربّ العالمين. وصل على الحسن بن على امام المؤمنين و وارث ،المرسلين، وحجّة ربّ العالمين. وصل على الخلف الصالح الهادى المهدى، إمام المؤمنين و وارث المرسلين وحجة رب العالمين. اللهم صل على محمّد و أهل بيته الائمة الهادين المهديين، العلماء الصادقين، الابرار المتقین، دعائم دینک و ارکان توحیدک و تراجمه وحیک و حججک علی خلقک و خلفائک فی ارضک الذین اخترتهم لنفسک و اصطفيتهم علی عبادک و ارتضيتهم لدینک و خصصتهم بمعرفتك و جلّلتهم بکرامتک و غشيتهم برحمتک و رتبتهم بنعمتك و غذيتهم بحکمتک والبستهم نورک و رفعتهم فی ملکوتک و حففتهم بملائکتک و شرفتهم بنیک اللهم صل على محمد وعليهم صلواتا كثيرة دائمة طيبة. لا يحيط بها الاّ أنت ولا يسعها الا علمك ولا يحصيها أحد غيرك. اللهم و صل علی ولیک المحیی سنتک القائم بامرک، الداعی الیک الدليل علی و حجتک علی خلقک و خلیفتک فی ارضک و شاهدی علی عبادك اللهم اعزّ نصره و مُد فى عمره و زين الأرض بطول بقائه. اللهم اكفه بغي الحاسدين و أعذه من شر الكائدين، و ازجر عنه إرادة خلصه من ايدى الجبارين الظالمين و اللهم اعطه في نفسه و ذريته و شیعته و رعيّته و خاصته و عامته و عدوّه و أهله ما تقربه عینه و تسربه نفسه ، وبلغه أفضل أهله في الدنيا و و جميع الآخرة إنك على كل شيء قدير. اللهم جدّد به ما محى من دینک و احی به ما بدل من کتابک، واظهر به ما غُيّر من حكمك حتّى يعود دینک به و على يديه غضًا جديدا خالصا مخلصا لاشك فيه ولاشبهة معه ، ولا باطل . عنه ولابدعة لديه. اللهم نور بنوره كل ظلمة و هد بركنه كل بدعة واهدم بعزته كل ضلالة و اقصم به کل جبار و احمد بسیفه کل نار و اهلک بعدله کل جائر و اجر حكمه على كل حاكم، واذل بسلطانه كل سلطان ! اللهم اذل كل من ناواه، و أهلك كلّ عاداه و امكر بمن کاداه و استأصل بمن جحد حقه و استهان بأمره و سعى في اطفاء نوره، و اراد إخماد ذكره . من اللهم صل على محمّد المصطفى وعلى المرتضى و فاطمة الزهراء و الحسن الرضا و الحسين المصطفى الاوصياء، ومصابيح الدجى و جميع وأعلام الهدى ومنار الثقى، والعروة الوثقى، و الحبل المتين، والصراط المستقيم. وصلّ على وليک و ولاة عهده و الائمة من ولده و مد فى أعمارهم، وزد في آجالهم و بلغهم اقصى آمالهم دينا و دنیا و آخرة. اتك على كل شي؛ قدير».