ادعای حلاج و رسوایی او

ادعای حلاج و رسوایی او

ادعای حلاج و رسوایی او

ابو نصر، هبة الله بن محمّد کاتب نوه دختری محمد بن عثمان میگوید:

روزی حلاج در نامه ای خطاب به ابوسهل نوبختی که از رؤسای شیعه بود، نوشت: من وکیل صاحب الزمان هستم و مأمورم که این نامه را برای تو نوشته و آنچه که از یاری و نصرت خواسته باشی برایت آشکار سازم، تا دلت قوت گیرد و در نیابت من تردید نکنی.

ابو سهل پاسخ داد من با توجه به دلایل و معجزاتی که به دست تو آشکار شده است، کار کوچکی دارم که برای کسی مثل تو بسیار آسان است و آن این است که من پیر شده ام و موهایم سپید گشته است و برای این که هسمرانم از من به جهت پیری دوری نکنند مجبورم هر روز جمعه آنها را خضاب کنم.

از تو میخواهم که کاری کنی که ریش سفیدم سیاه شود تا از زحمت این همه رنگ خلاص شوم و بتوانم از نزدیکی با آنها لذت ببیرم اگر این کار را انجام دهی مطیع تو شده و به سویت خواهم آمد و سخنانت را تأیید نموده، مُبلّغ مذهبت خواهم شد.

البته با این کار، نسبت به تو بصیرت مرا به یکی می یابم و از کمک به تو دریغ نخواهم داشت.

وقتی حلاج این مطلب را شنید دانست که اشتباه کرده و پاسخی نداد.

ابوسهل هم جریان را به طنز و شوخی نزد همه نقل میکرد به طوری که کمک رنگ از آن مطلع شدند و همین باعث رسوایی او و نفرت مردم از او شد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به بالا بروید